اسوه عفت و مظهر غیرت


این روزها شلوار جای خود را به ساپورت داده

و روسری ها  از عقب و جلو آب رفته است

.....

به نظر شما آیا فرزندان نسل بعدی مادران را اسوه پاکی و عفت,

و پدران را مظهر غیرت خواهند دانست؟؟؟

۲۵ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۰۴ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
معصومه بهمنی

از گوسفندان هم کمتریم!!!


شخصی با ماشین شخصی اش به مسافرت رفته بود.

موقع اذان ظهر در یکی از جاده های بیرون شهر,

روی تپه ای مشاهده کرد چوپانی مشغول خواندن نماز است و گوسفندانش در کنارش مشغول چرا

از دیدن این صحنه لذت برد و خود را به چوپان رساند

از او پرسید چه چیز موجب شده تا نمازت را به موقع ادا کنی؟؟؟

چوپان جواب داد:

وقتی من برای گوسفندانم نی میزنم آنها گرد من جمع میشوند...

حال وقتی خدا ما را صدا میزند اگر به سمتش نرویم,

از گوسفندان هم کمتریم!!!

۲۵ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۵۹ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
معصومه بهمنی

سیلی خدا


خدا به انسان دستور داد گندم نخور!

وقتی خورد...

اولین سیلی خدا به او برهنه شدنش بود

این نشان میدهد که رها کردن لباس سیلی خداست

نه تمدن!!!

                                                                  آقای قرائتی

۲۵ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۵۲ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
معصومه بهمنی

هیس...

دیشب افطاری پدری ترکش خورد...

و یتیمی خون دل...

مادری روزه اش با  موشک شکست...


و من...

زولبیا نخوردم تا سیری کاذبش جلوی بیشتر خوردنم را نگیرد!!!


گاهی وقتها خواب روزه دار عبادت نیست...

خیانت است!


هییییییییییییییس!!!

مسلمین خوابیده اند...


۰۵ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۴۷ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
معصومه بهمنی

بی حیایی ارزان نشود...

۰۳ مرداد ۹۳ ، ۱۳:۱۳ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
معصومه بهمنی

عمر کوتاه نیست...


۰۳ مرداد ۹۳ ، ۱۳:۰۳ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
معصومه بهمنی

دنیا پر از پلیدی است...


دنیا پر از پلیدی است


نه بخاطر وجود آدمهای بد


بخاطر سکوت آدمهای خوب


((ناپلئون))

۰۳ مرداد ۹۳ ، ۱۳:۰۰ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
معصومه بهمنی

خاک میخوریم اما خاک نمیدهیم

ستارخان,سردار ملی:  من هیچوقت گریه نمیکردم چون اگر اشک میریختم آذربایجان شکست میخورد, و اگر آذربایجان شکست میخورد ایران  زمین میخورد.

اما در مشروطه دوبار  آن هم در یک روز اشک ریختم:

حدود نه ماه بود تحت فشار بودیم, ببدون غذا, بدون لباس.  از قرارگاه آمدم بیرون, چشمم به یک زن افتاد با یک بچه در بغلش.دیدم که بچه از بغل مادرش آمد پایین و چهار دست و پا رفت به طرف بوته علف. علف را از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه ها را خوردن.با خودم گفتم الان مادر آن بچه به من فحش میدهد و میگوید لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخته است.

اما; مادر کودک آمد طرفش و بچه را بغل کرد و گفت:  عیبی ندترد فرزندم...

خاک میخوریم اما خاک نمیدهیم!!!


آنجا بود که اشکم سرازیر شد...



۰۳ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۵۴ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
معصومه بهمنی

خدایا


بابت هر شبی که بی شکر سر بر بالین گذاشتم

بابت هر صبحی که بی سلام به تو آغاز کردم

بابت لحظات شادی که به یادت نبودم

بابت هر گره که به دست تو باز شد و من به شانس نسبتش دادم

بابت هر گره که به دستم کور شد و تو را مقصر را تو دانستم


مرا ببخش

۰۱ مرداد ۹۳ ، ۱۳:۱۵ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
معصومه بهمنی

بیت الابراج


۰۱ مرداد ۹۳ ، ۱۳:۱۰ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
معصومه بهمنی